
به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : پشت فرمان نشستهای، سرت را بیرون میبری و حرف تندی میزنی. راننده کناری جواب بدتری میدهد. نبضت تند میزند. هردو پشت چراغ قرمز گیر میکنید و وقت مناسبی است که قفل فرمان را برداری و بپری بیرون. طرف مقابل هم کم نمیآورد او هم آچار شلاقی را برمیدارد و سراغت میآید. تو زودتر میرسی و با قفل فرمان توی شیشهاش میکوبی او یقهات را میچسبد، مردم پیاده میشوند. فحش میدهی و فقط داد میکشی، اما صدای تند نبضت که توی گوشهایت میپیچد تنها صدایی است که میشنوی، خون جلوی چشمت را گرفته است و مردم دستت را وگرنه غیر از این که چند ساعت بعد در بیمارستان چشم میگشایی و خبر سکته قلبیات را میدهند، باید خبر قاتل شدنت را هم بشنوی و بگویی یک لحظه جنون بود و نفهمیدم چه شد.
این خشم رها شده است که با پرخاشگری ادامه یافته است. خشم، قاتل بیسر و صدایی است که زیر پوست شما خوابیده و حتی خودتان هم نمیدانید چه ماری در آستین میپرورانید. او میتواند هم شما را بکشد و هم کسی را که مقابل شما قرار دارد. دوست و دشمن نمیشناسد این زیرجلدی عنان گسیخته.