
خانواده مهمترین نهادی است که به اعضای خود احساس امنیت و آرامش میدهد و فضای ارضای نیازهای طبیعی انسانها است، اما وجود خشونت در خانواده اضطراب و ناامنی را گسترش میدهد که پیامد آن بیماریهای روانی، قتلهای خانوادگی و کودک آزاری و… است. خانه غالبا بهعنوان پناهگاه امنیت و خوشبختی تصور میشود اما خشونت خانگی بخشی از تجربه بسیاری از زنان یا کودکان و حتی گاهی والدین سالخورده بهویژه در مناطق توسعه یافته شهری است.
پرخاش و بیمهری به زنان که دامنه وسیعی از خشونتهای فیزیکی، توهین و تحقیر تا کتک خوردن یا بیتوجهی به نیازهای اجتماعی و فردی آنان را در بر میگیرد، در بسیاری از مناطق جهان چنان به قاعدهی رفتاری برخی مردان تبدیل شده که آینده روشن را از زنان دریغ میکند. خشونت علیه زنان نماد زشتی از تبعیض و نابرابری است که در این جهان پهناور بدون در نظر گرفتن سطح طبقه اجتماعی و نژاد و… رخ میدهد. به شکلی که نمیتوان جامعهای را یافت که هیچ مصداقی از خشونت علیه زنان در آن وجود نداشته باشد.
رفتار خشن با زنان (اعم از فیزیکی، روانی، اجتماعی و…) در جامعه ما نیز تحمل میشود و کمتر اعتراضی نسبت به آن صورت میگیرد. چون بحث خشونت خانگی معمولا در روابط خصوصی زن و مرد پا میگیرد، دیگران از وقوع آن اطلاعی نمییابند، یا به خود اجازه ورود و دخالت نمیدهند. زنانی که قربانی خشونت (بالاخص از نظر روانی) میشوند، نه تنها مورد حمایت هیچ سازمان یا ارگان امنی قرار نمیگیرند، بلکه اغلب از آنان انتظار میرود یا با شرایط بسازند و یا رفتار خود را تعدیل کنند، تا بهانهای به دست عامل خشونت (مردان) ندهند.
کارشناسان معتقدند در این میان زنان بهعنوان رکن اساسی سازنده جامعه که وظیفهی تربیت فرزندان و رشد عاطفی و عقلانی آنان را بر عهده دارند، مصائب و سختیهای بسیاری را متحمل. خشونت علیه زنان درواقع ضربه به رکن اصلی خانواده و جامعه محسوب شده و باید از حوزه خصوصی افراد خارج و بهعنوان عامل برهم زننده نظم عمومی و نیز عملی غیراخلاقی به حساب آید.
خشونت علیه زنان مشکل پیچیدهای است که بدون همکاری و هماهنگی نهادها و موسسات بهزیستی، درمانی، قضایی، پلیسی و از همه مهمتر حضور پژوهشگران و فرهیختگان و نهادهای مردمی نمیتوان با آن مقابله کرد. هزینههای اجتماعی ناشی از خشونت بسیار زیاد است، زیرا به ناتوانی و درماندگی بخشی از نیروی انسانی میانجامد که خود به تنهایی خسارت ملی قابل توجهی است.
برای پیشگیری از خشونت باید سرمایهگذاری نمود
شایعترین شکل خشونت علیه زنان در خانواده رخ میدهد. بررسیهای پژوهشگران حاکی از آن است که احتمال ضرب و جرح و حتا قتل زنان به دست همسر یا سایر نزدیکان نظیر پدر، برادر بیش از سایرین است. برخی زنان بارها توسط همسر یا پدر خود بهطور جدی مجروح شده و در برخی موارد به علت آسیبهای حاصله جانشان را از دست میدهند. نامانوس بودن چنین خشونتهایی با روحیه و اخلاق زنان بر عذاب و شکنجه حاصله میافزاید، و به عمیقتر شدن شکاف و نابرابری بین زن و مرد میانجامد. بهواسطهی تجربه تخریبی خشونت، برخی زنان به ویژه در گروههای سنی بالاتر همواره نسبت به حقوق خود دغدغه دارند و برای حفظ آن به هر نحو ممکن تلاش میکنند.
بالا رفتن خشونت موجب کاهش مشارکت زنان در امور اجتماعی میشود. اغلب مردانی که نسبت به زن خود خشونت روا میدارند، فرزندانشان را نیز مورد ضرب و شتم و جرح قرار میدهند. کودکان بزرگ شده در چنین خانوادههایی تحتتاثیر فضا و الگوبرداری از آن، امکان دارد به فردی آزارگر و با سوء رفتارهای اجتماعی یا الگوهای رفتاری ناهنجار تبدیل شوند. گرچه به عقیده دانشمندان؛ انسان دارای نوعی پرخاشگری ذاتی در پاسخ به تهدید علایق حیاتی خود میباشد، ولی خشونت برای حفظ و بقای زیست، هیچ ارتباطی با خشونت و زورگویی مردان ندارد، و بروز و اعمال چنین خشونتهایی صرفا به واسطهی یادگیری و محیط فرهنگی و اجتماعی انسان در وی ایجاد میگردد.
الگوهای فرهنگی نشات گرفته از سنتها و باورهای غلط، فلسفهی دروغ و پنهانکاری و… نیز اغلب منجر به خشونتهای خانوادگی میشود. یکی از ریشهایترین علل خشونتهای تلخ میتواند عدم توانایی افراد در بهکارگیری روشهای مسالمتآمیز و تعاملی در حل و فصل اختلافات خانوادگی باشد. از طرفی دیگر ارتقا سطح فرهنگ و مداخله گسترده فرهیختگان جامعه و تقبیح و عدم مشروعیت بخشیدن به این اعمال، و آموزش در جهت نهادینه کردن تغییر تلقی مردان از نقش جنسیتی خود و یافتن راههای مدنی چگونگی حل تضاد و اختلاف در خانواده نیز می تواند از راهکارهای اساسی معضل خشونت علیه زنان به شمار رود. همینطور تلاش متفکران جامعه برای جرم شمردن خشونتهای خانگی ضرورتی انکار ناپذیر است. یعنی بیشترین تمرکز باید بر پیشگیری باشد تا درمان.
منبع: بنیاد فرهنگی پژوهشی دکتر طباطبایی